از کوه نور تا الماس شاه و لعل تیموری | روایت جواهرات تبعیدی و اینکه چرا هرگز به ایران برنگشتند؟

رویداد۲۴| در تالار «صندوق الماس روسیه» در کاخ کرملین، در میان شکوه خیرهکنندهی گنجینهی تزارها، گوهری آرمیده است که شاید درخشانترین یا بزرگترین الماس آن مجموعه نباشد، اما بیهیچ تردید «پُرحافظهترین» آنهاست. روسها آن را «شاه» مینامند. الماسی ۸۸.۷ قیراطی، با رنگی زردفام و شکلی کشیده که تقریباً تراشنخورده و به همان هیبت بکر و باستانی خود باقی مانده است. اما این سنگ، بیش از یک جواهر، یک «سند تاریخی دربند» است؛ سندی سهزبانه که داستان ظهور و سقوط سه امپراتوری بزرگ شرق_هند، ایران و روسیه_را بر وجوه شفاف خود حمل میکند.
ارزش این سنگ نه در قیراط که در «کلمات» آن نهفته است. این تنها الماس شناختهشده در جهان است که سه کتیبه از سه پادشاه مقتدر، در سه قرن متفاوت، بر آن حک شده است. هر حکاکی، داستانی از قدرت، غرور، جنگ و در نهایت، تراژدی را روایت میکند.
اما «شاه» در این تبعید تاریخی تنها نیست. داستان آن، فصلی از یک حماسهی بسیار بزرگتر و دردناکتر است؛ سرگذشت جواهراتی افسانهای که زمانی قلب تپنده خزانههای ایران بودند و امروز، هر یک در گوشهای از جهان، نمادی از فراز و فرود سرنوشت این سرزمیناند. از «کوه نور» که بر تاج سلطنتی بریتانیا میدرخشد تا «لعل تیموری» که در گاوصندوقی خصوصی در لندن آرمیده و «تخت طاووس» واقعی که تنها نامی از آن باقی مانده است. اینها داستان سنگهای گرانبها نیستند؛ اینها روایت قدرت، نمادهای مشروعیت، غنائم جنگی، باجهای سیاسی و حافظه زخمخورده یک ملتاند.
الماس «شاه»؛ وقایعنگاری سه قرن بر یک سنگ

تصویر الماس شاه
در تالارهای «صندوق الماس روسیه» در کاخ کرملین، گوهری آرمیده است که با تمام جواهرات آنجا تفاوت دارد. این الماس ۸۸.۷ قیراطی زردفام که روسها آن را «شاه» مینامند، به دلیل «تاریخ» اش اهمیت فراوانی دارد. این سنگ یک «سند تاریخی دربند» و تنها الماس شناختهشده در جهان است که تاریخ سه امپراتوری بزرگ شرق را بر وجوه شفاف و تقریباً تراشنخوردهی خود حمل میکند. ارزش این سنگ نه در قیراط، که در سه کتیبهی حکشده بر آن نهفته است؛ سه مُهری که داستان قدرت، غرور و تراژدی را روایت میکنند.
داستان در قرن شانزدهم میلادی، در معادن افسانهای «گلکنده» در هند آغاز شد. تهرنگ زردفام این الماس که در باور هندو یک «نقص» تلقی میشد، سرنوشت آن را رقم زد و آن را به «سلطاننشین احمدنگر» فرستاد. در آنجا، «برهان نظام شاه دوم» شیفتهی شکل کشیدهی سنگ شد و در اقدامی بیسابقه، در سال ۱۵۹۱ میلادی (۱۰۰۰ هجری) اولین کتیبه را بر آن حک کرد. این سلطنت دیری نپایید؛ با فتح احمدنگر توسط «اکبر کبیر»، امپراتور مغول، الماس به گنجینه گورکانیان راه یافت. نیم قرن بعد، این سنگ به دست «شاه جهان»، سازندهی تاج محل، رسید. او که خود را «صاحبقران ثانی» میخواند، در سال ۱۶۴۱ دومین کتیبه و امضای هنرمندانهی خود را بر وجهی دیگر از الماس نشاند.
این الماس دو قرن و نیم در اوج شکوه امپراتوری مغول درخشید، تا آنکه ستاره اقبال این امپراتوری با ظهور «نادرشاه افشار» رو به افول گذاشت. در سال ۱۷۳۹، نادر هندوستان را فتح کرد و خزانه مغولان، شامل «تخت طاووس»، «کوه نور»، «دریای نور» و همین الماس، به ایران منتقل شد. پس از آشوبهای مرگ نادر، این سنگ به دست سلسله قاجار رسید. «فتحعلی شاه»، که علاقهای وسواسگونه به نمایش شکوه داشت، در سال ۱۸۲۴ سومین کتیبه را بر آن حک کرد تا نام خود را در کنار شاهان مقتدر هند جاودانه سازد. او نمیدانست که این، آخرین امضای ایرانی بر این گوهر بود و تنها پنج سال بعد، فاجعهای دیپلماتیک، الماس را برای همیشه از ایران خارج خواهد کرد.
فصل پایانی اقامت الماس «شاه» در ایران، با خون نوشته شد. در سال ۱۸۲۹، در پی خشم عمومی از «عهدنامه ننگین ترکمنچای»، مردم خشمگین تهران به سفارت روسیه هجوم برده و «الکساندر گریبایدوف»، سفیر کبیر روسیه، را به همراه تمام اعضای هیئت دیپلماتیک به طرز فجیعی به قتل رساندند. فتحعلی شاه، در وحشتی عمیق از یک جنگ انتقامجویانه جدید که میتوانست سلسله قاجار را نابود کند، فورا هیئتی دیپلماتیک را برای عذرخواهی به ریاست نوهاش، «خسرو میرزا»، به سنپترزبورگ اعزام کرد و «شاه» به عنوان «خونبهای» گریبایدوف تقدیم شد.
«کوه نور»؛ الماسی که «متمدن» شد

الماس کوه نور بر روی تاج ملکه انگلستان- کوه نور الماس درشت پایین تاج است
شاید هیچ گوهری در تاریخ، به اندازه «کوه نور» (کوه روشنایی) حامل افسانه، خون و مناقشه سیاسی نباشد. سرنوشت این الماس، نماد کامل سرنوشت جواهرات شرق در دستان استعمار غرب است. ابتدا باید این ابهام تاریخی را برطرف کرد: «دریای نور» (دریای روشنایی)، بزرگترین الماس صورتی جهان، پس از فتوحات نادرشاه به ایران آمد، همچنان در ایران باقی است و امروز در موزه جواهرات ملی نگهداری میشود. اما سنگی که بریتانیا آن را تصاحب کرد، «کوه نور» نام دارد. هر دو از غنائم هند بودند، اما سرنوشتی کاملاً متفاوت یافتند.
«کوه نور» نیز از معادن گلکنده به دست آمد و قرنها در اختیار امپراتوران مغول بود. گفته میشود این الماس، چشم یکی از طاووسهای «تخت طاووس» افسانهای شاه جهان بوده است. در سال ۱۷۳۹، هنگامی که نادر دهلی را فتح کرد، «محمدشاه گورکانی»، امپراتور شکستخورده مغول، تلاش کرد این الماس را در عمامه خود پنهان کند. مشهورترین افسانه میگوید که یکی از زنان حرمسرا، این راز را به نادر فاش کرد. نادرشاه، در مراسمی، با زیرکی دیپلماتیک، پیشنهاد «تعویض عمامهها» را به نشانه برادری ابدی داد. محمدشاه چارهای جز پذیرش نداشت. ساعاتی بعد، هنگامی که نادر در خلوت خود عمامه را گشود و الماس بیهمتا را دید، از فرط شکوه آن فریاد زد: «این، کوهی از نور است!»؛ و نام «کوه نور» اینگونه بر آن ماندگار شد.
برخلاف الماس «شاه» و «دریای نور» که در خزانه مرکزی ایران باقی ماندند، سرنوشت «کوه نور» پس از قتل نادر در سال ۱۷۴۷ تغییر کرد. «احمدشاه دُرانی» (ابدالی)، از فرماندهان ارشد افغان نادر، این الماس را به همراه بخشهای دیگری از خزانه، به قندهار و سپس کابل برد. «کوه نور» به نماد مشروعیت پادشاهان درانی تبدیل شد. این الماس برای دههها در افغانستان بود تا آنکه «شاه شجاع درانی»، در پی جنگهای داخلی، به دربار «رانجیت سینگ»، مهاراجه قدرتمند سیکها در لاهور، پناهنده شد. رانجیت سینگ، ملقب به «شیر پنجاب»، در سال ۱۸۱۳، در ازای پناه دادن به شاه شجاع، او را (گفته میشود با تهدید و شکنجه) وادار کرد تا «کوه نور» را به او واگذار کند.
فصل پایانی، اما در دستان بریتانیا رقم خورد. پس از مرگ رانجیت سینگ و هرجومرج در امپراتوری سیکها، «کمپانی هند شرقی بریتانیا» در دو جنگ خونین، پنجاب را تصرف کرد. در سال ۱۸۴۹، «پیمان لاهور» بر سیکها تحمیل شد. «دالیپ سینگ»، مهاراجه ده ساله، وادار شد سندی را امضا کند که به موجب آن، نه تنها استقلال پنجاب را واگذار میکرد، بلکه در بندی جداگانه، الماس «کوه نور» مشخصاً به «ملکه انگلستان» تسلیم میشد.
این الماس، به عنوان غنیمت جنگی، در سال ۱۸۵۰ به لندن فرستاده شد و به ملکه ویکتوریا تقدیم گردید. اما نمایش آن در «نمایشگاه بزرگ» سال ۱۸۵۱، مردم بریتانیا را که انتظار درخششی خیرهکننده داشتند، مأیوس کرد. تراش «هندی» و قدیمی الماس، نور را آنطور که در قرن نوزدهم مرسوم بود، بازتاب نمیداد. «پرنس آلبرت»، همسر ملکه، تصمیم گرفت این «جواهر بربری» را به سبک مدرن اروپایی «متمدن» کند. در سال ۱۸۵۲، «کوه نور» زیر تیغ تراشکاران هلندی قرار گرفت. این فرآیند، که یک «ویرانگری فرهنگی» تلقی میشود، وزن الماس را از ۱۸۶ قیراط به ۱۰۵.۶ قیراط کاهش داد (کاهشی ۴۳ درصدی) تا درخشش بیشتری بیابد. این الماس، با از دست دادن وزن عظیم و هویت تاریخی خود، برای همیشه تغییر شکل داد. امروزه «کوه نور» بر تاج سلطنتی بریتانیا در برج لندن نگهداری میشود و دولتهای هند، پاکستان، افغانستان و ایران همگی ادعای مالکیت آن را دارند.
میراث گمشده؛ «تخت طاووس» و «لعل تیموری»
بیشتر بخوانید:
احمدشاه قاجار در هتل نگرسکوی پاریس
دیدار ناصرالدین شاه و ملکه ویکتوریا
مالک واقعی «الماس کوه نور» کیست؟ (تصویر)
سرنوشت «شاه» و «کوه نور» تنها بخش کوچکی از پازل بزرگ خزانه پراکنده نادرشاه است. در میان این غنائم، دو قطعه دیگر سرنوشتی تراژیک یافتند.
شاید افسانهایترین غنیمت نادر از هند، «تخت طاووس» بود؛ تختی که توسط «شاه جهان» (همان پادشاه کتیبه دوم الماس «شاه») ساخته شده بود. تاورنیه آن را به دقت توصیف کرده است: تختی بر پایههای زرین، با ۱۲ ستون مرصعکاری شده و دو طاووس با دمهای گشوده که با یاقوت، زمرد و الماس تزئین شده بودند. نادرشاه این تخت عظیم را به ایران آورد. اما حقیقت تلخ این است که «تخت طاووس» واقعی، در آشوب پس از قتل نادرشاه در سال ۱۷۴۷، توسط قاتلان و فرماندهان شورشی او تکهتکه، دزدیده، ذوب و پراکنده شد و برای همیشه از ایران خارج گردید. «تخت طاووس» مشهوری که امروزه در کاخ گلستان تهران قرار دارد (و گاهی «تخت خورشید» نامیده میشود)، یک اثر باشکوه قاجاری است که به دستور «فتحعلی شاه» ساخته شد. او پس از ازدواج با «طاووس خانم تاجالدوله»، نام این تخت را «تخت طاووس» گذاشت تا یاد و خاطره تخت افسانهای گمشده مغولان را زنده کند.
در میان جواهرات گمشده، داستان «لعل تیموری» شباهت شگفتانگیزی به الماس «شاه» دارد. این سنگ، که در واقع یک «اسپینل» (لعل) ۳۵۲ قیراطی عظیم است و نه یاقوت، همچون الماس «شاه» یک «سنگنبشته» تاریخی است. بر سطح این لعل، نام شش امپراتور، از جمله «تیمور»، «شاه جهان» و «اورنگزیب» حک شده است. این لعل نیز توسط نادرشاه به ایران آمد و پس از مرگ او، دقیقاً همان مسیری را طی کرد که «کوه نور» پیمود: اول به افغانستان رفت؛ سپس توسط رانجیت سینگ در لاهور گرفته شد، و نهایتاً در سال ۱۸۴۹، به همراه «کوه نور»، در «پیمان لاهور» توسط کمپانی هند شرقی بریتانیا مصادره شد. «لعل تیموری» به ملکه ویکتوریا تقدیم شد، اما برخلاف «کوه نور»، هرگز تراش نخورد و بخشی از جواهرات رسمی سلطنتی نشد. این لعل تاریخی اکنون بخشی از «مجموعه خصوصی» خاندان سلطنتی بریتانیا محسوب میشود و دور از چشم عموم نگهداری میگردد.
خروج آخرین؛ فروش تدریجی یک میراث
آخرین فصل بزرگ خروج جواهرات از ایران، نه با جنگ و غارت، که با تبعید و فروپاشی یک سلسله رقم خورد. پایان کار سلسله قاجار، نه با چکاچک شمشیر، که با صدای بستهشدن قفل چمدانها در تالارهای کاخ گلستان رقم خورد. خروج احمدشاه قاجار از ایران در آبانماه ۱۳۰۲ خورشیدی (۱۹۲۳ میلادی)، تنها یک سفر اروپایی نبود؛ این، پردهی آخر نمایشی بود که در آن، پادشاهی جوان، تاجوتختی در حال احتضار را با آیندهای مرفه در خیابانهای پاریس معاوضه میکرد.
برای درک ابعاد این واقعه، باید روانشناسی آخرین پادشاه قاجار را کاوید. احمدشاه، برآمده از بطن آشوب بود. او در دوازده سالگی بر تختی نشست که پایههایش در آتش انقلاب مشروطه سست شده بود. او پادشاهی نابهنگام بود؛ اشرافزادهای قرن نوزدهمی که شیفتهی نظم و رفاه اروپایی بود؛ نظمی که در ایرانِ درگیر جنگ جهانی اول، قحطی، و نفوذ روس و انگلیس، یافت نمیشد. ایران برای او میدان مسئولیت بود؛ اروپا، عرصهی آسایش. سفر نهایی او در سال ۱۳۰۲، یک «سفر بیبازگشت» کاملا برنامهریزیشده بود. در تهران، ستارهی اقبال رضاخان، سردار سپه، در حال طلوع بود. احمدشاه میدانست که بازگشتی در کار نیست. او در حال «نقد کردن» باقیماندهی میراث خود پیش از مصادرهی کامل آن بود.
باید افسانهای رایج را اصلاح کرد: احمدشاه «تخت طاووس» (تخت خورشید) یا «الماس دریای نور» را با خود نبرد. این قطعات اصلی، که هستهی مرکزی «جواهرات سلطنتی» بودند، در خزانهخانهی کاخ گلستان باقی ماندند و بعدها توسط رضاشاه به عنوان پشتوانهی اسکناس ملی و تأسیس بانک ملی ایران معرفی شدند.
پس احمدشاه با خود چه برد؟ او «خزانهی شخصی و خاندانی قاجار» را برد. در نظام پادشاهی سنتی، مرز میان «اموال شخصی شاه» و «اموال دولت» عملاً ناموجود بود. آنچه احمدشاه در سفرهای متعدد و بهویژه در خروج نهاییاش، به تدریج از کشور خارج کرد، همین «خزانهی شخصی» بود؛ ثروتی غیرقابل تصور شامل: رودخانهای از مرواریدهای خلیج فارس، کوهی از سنگهای نتراشیده (بهویژه زمردهای درشت کلمبیایی)، صدها قطعه جواهرات ساختهشده و «پارور» (نیمستها) متعلق به زنان حرمسراهای ناصرالدینشاه، و مهمتر از سنگها، شاهکارهای هنر قاجاری شامل جقههای الماسنشان و بازوبندهای میناکاریشده.
تراژدی فرهنگی: تبدیل «تاریخ» به «پول نقد»
احمدشاه در ویلای مجلل خود در حومهی اعیاننشین پاریس اقامت گزید و در ۹ آبان ۱۳۰۴، خبر رسمی خلع از سلطنت را دریافت کرد. او دیگر پادشاه نبود، اما میخواست همچون یک پادشاه زندگی کند. زندگی اشرافی در اروپای «عصر جاز» و معاشرت با اشراف تبعیدی، هزینههای سرسامآوری داشت. منبع تأمین مالی این سبک زندگی، همان صندوقچههایی بود که از تهران آورده بود.
اینجا بود که تراژدی فرهنگی آغاز شد. احمدشاه نیاز به «پول نقد» داشت. او مانند بسیاری از اشراف ورشکستهی اروپایی، به فروش تدریجی این میراث روی آورد. او به معاملهی مستقیم با غولهای جواهرفروشی پاریس در «میدان واندوم» مانند «کارتیه»، «بوشرون» و «ون کلیفاند آرپلز» پرداخت. این شرکتها هیچ علاقهای به «پایههای» قاجاری، هنر میناکاری ایرانی یا طراحی شرقی نداشتند؛ آنها سنگها را به خاطر قیراطشان میخریدند.
روش کار، یک «تخریب برای نقدشوندگی» بود. آنها بلافاصله پس از خرید، سنگهای درشت (بهویژه زمردها و الماسها) را از پایههای اصلی خود جدا میکردند. آن پایههای طلا و نقره که شاهکارهای میناکاری و ملیلهکاری ایرانی بودند، به سادگی ذوب میشدند تا به شمش تبدیل شوند. سنگهای جدا شده، اغلب مجدداً تراش میخوردند تا با استانداردهای درخشش اروپایی مطابقت پیدا کنند و سپس در طراحیهای مدرن «آرت دکو»، که مُد روز آن زمان بود، به کار میرفتند. یک بازوبند میناکاریشدهی قاجاری، به یک گردنبند پلاتینی آرت دکو برای یک بانکدار آمریکایی تبدیل میشد و هویت ایرانی آن برای همیشه از دست میرفت.
احمدشاه در سال ۱۳۰۸ (۱۹۳۰ میلادی) در پاریس درگذشت. باقیماندهی این گنجینه به وارثانش رسید که آنها در دهههای بعد، به «حراجهای عمومی» روی آوردند. در دهههای ۱۹۷۰ و ۱۹۸۰، حراجخانههایی، چون «کریستیز» و «ساتبیز» قطعاتی را با اصالت مالکیت «متعلق به مجموعه سلطنتی قاجار» به فروش رساندند.
خروج جواهرات توسط احمدشاه، یک تراژدی فرهنگی و بزرگترین خروج سرمایهی تاریخ معاصر ایران تا آن زمان بود. او با درک درستی از پایان دوران خود، به جای «میراثداری»، «نقدشوندگی» را انتخاب کرد. این جواهرات، که میتوانستند امروز بخش مهمی از «موزه جواهرات ملی» باشند، در کوران زندگی پر زرقوبرق شاه در تبعید، ذوب، تکهتکه و پراکنده شدند. این، داستان تبدیل «تاریخ» به «پول نقد» بود؛ معاملهای که در آن، آخرین پادشاه قاجار، گذشتهی خود را فروخت تا آیندهی بدون تاج خود را بخرد.
امروز، الماس «شاه» در مسکو، «کوه نور» و «لعل تیموری» در لندن، و «تخت طاووس» تنها در حافظه تاریخ باقی ماندهاند. این جواهرات، فراتر از زیبایی خیرهکننده، متونی تاریخی هستند که بر آنها میتوان ردپای جنگها، معاهدات ننگین، غرور پادشاهان و دستدرازی استعمارگران را خواند. در حالی که «دریای نور» هنوز در خاک وطن به عنوان نمادی از غرور ملی میدرخشد، داستان خواهران و برادران گمشدهاش، یادآوری قدرتمندی است از پیوند ابدی میان زیبایی، قدرت و جزر و مدهای بیرحم و برگشتناپذیر تاریخ.





رویداد میتونین بگین چند ساله خبری از کشف آثار باستانی تو ایران منتشر نشده؟؟؟
فکر میکنم هیچ جای دنیا اندازه ایران مملو از زیر خاکی و آثار گرانبهای باستانی نیس ....
و هیچ جای دنیا اندازه ایران این آثار غارت نمیشه....
وقتی شهرداری هوس تخریب پارک قیطریه میکنه به بهانه ساخت مسجد ....
ساخت مسجد و مکان مذهبی یه کار پوششیه و خیلی جاهای ایران انجام شده و غارتها صورت گرفته